تدبیر نیک

ساخت وبلاگ

تدبیر نیک

روزگاری حاکمی در خانه اش

سرقتی شدکردآن دیوانه اش

سر برون آورد و با داد و هوار

اینکه بردند مالش و دارو ندار

با چنین احوال وحال این نظام

رفت وعارض شدسوی انتظام

رهگذاری تاکه زآنجا میگذشت

شداسیرشحنه وسربازوگشت

یک رعیت بد کشاورزی سلیم

برسردوشش بدوفرش و گلیم

شحنه گفتاشایداومسروقه برد

دست او را نزد داروغه سپرد

تا که داروغه  گلیمش را بدید

بی تامل کردیک دادی شدید

رو به او کرد و بگفتا گوبه من

از کجا آورده ای فرش و ثمن

او بگفتا با صداقت بی سلام

من گلیمم راخریدم یک کلام

شددوباره پرسشی ازآن مرید

ازکه کرده ای فرشت راخرید

اینچنین گفتا به داروغه خبر

در قبال دادن یک کیسه زر

از سر بازار ما ازسوق شهر

درفلان جنب خیابان پای نهر

در کنار نهری پر آب و خروش

من خریدم فرش راازدستفروش

تا رئیس انتظام این را شنید

بهر تفتیش و خبر از جا پرید

شحنگان راگفته شدبلوا کنید

دستفروش جاده را پیدا کنید

چون نشان نادرستی گفته شد

شک برآمد دزدشب آن بنده شد

ناگهان گفتا که درمانی کنند

شحنگان او را  زندانی کنند

تا چنان که باشد او زیر نظر

اوکه باخودداشتی یک کیسه زر

او گلیمش را چه شد روزی خرید

مال دزدی از کف دیگر پرید

 یا طلا را از کجا آورده بود

شاید از حاکم دزدی کرده بود

شدکشاورز سوی زندان بیگناه

مثل یک مرغ صبا بی سر پناه

با طمأنیه گذشت بر وی رضا

شد سپر هم چندروزی ازقضا

تا که دهقانِ پدر بر او نگاشت

ای پسر آمد اینک فصل کاشت

بی تو من را نبود توان شخم

کندو کاوهرزمین را بهر تخم

من که تنها مانده ام بااین زمین

قلب من از دوری تو شدغمین

چون خبربدست زندانی رسید

درجوابش نامه ای را برگزید

از خرد او برگزید اندیشه ای

تاکه مشکل حل شود ازریشه ای

برپدر گفتا چنین از کار کشت

بهر رفع مشکل اینگونه نوشت

این که ای جا ن پدر آسان بود

حل این مشکل بی نقصان بود

من زمانی یک تل اززرداشتم

جایی در آن کشتزارت کاشتم

من نمی دانم کنون زردرکجاست

گرزمین رابرکنی کارت بجاست

تارسد این صحنه گوش شحنگان

منقلب گردند  زو خوانندگان

نامه تا دردست داروغه رسید

برسر هرشحنه فریادی کشید

جملگی آماده باش وصدهزار

ببرید با خود به سمت کشتزار

تا بدانیم که چسان این کرده شد

این همه زر از کجا آورده شد

در کجا مدفون بود گنج بزرگ

گوکه میش افتاد دست گله گرگ

کندوکاوشان شد از کار اصیل

دسته برشخم زمین گشت گسیل

هرزمین و هرکجا شد زیرورو

جای سرخوردن خریدند آبرو

بلکه  حتی سکه ای پیدا نگشت

شدزمین مثل شیارهفت وهشت

گر چه حتی سکه ای پیدا نشد

بل زمین هم مثل زر آماده شد

زارع اندیشمند و با خرد

گفت بر شحنه  پدر را آورد

چون که آمد او به دیدار پسر

اینچنین گفتا زحکمت برپدر

چون مهیا شد زمینت  بهرکاشت

نک زمین آماده شد تافصل داشت

تا نشد یک لحظه ازآندو سپر

شحنگان پرگشتند دردوروبر

بعداز آن داروغه با شرمندگی

سوی وی آمد، با درماندگی

یک خبرازجلب دزد نابکار

ارمغان آورداز دزد و شکار

وقت دزدی سارقش درگیرشد

با طلاوزر بدست دستگیرشد

حکم آزادی و فرمان خوانده شد

با محبت سوی دهقان رانده شد

آری ای اطلس بوداین پند من

شو رها ازهر گرفتاری به فن

هرچه را چاره بود با حکمتی

نبود جز مرگ چون عقوبتی

دوشنبه

ساعت 19:30:

08/08/1396

برگرفته از کتاب مثنوی دلجویی

تدبیر نیک...
ما را در سایت تدبیر نیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghiloghal بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:14